خرده ریزهای روزمره



دیشب خودمو بردم زیر ذره بین نتیجه اش این شد:

من آدمی هستم که به تنبلی و راحت طلبی خو گرفته ام ؛ و خودمو به زحمت نمیندازم . قبل ترها تا این حد راحت طلب نبودم ؛ جدیدترها زیاد شده و جدیدترها خییلی زیادتر

به راحت ترین راه ممکن روزگار میگذرانم ؛ و این قدر این راحتی زیاد شده که به روحم هم رسیده و میشه گفت روحم هم شدیدا دنبال راحتیه

چطور؟

اینکه نمیخواد چیزی بر وفق مرادش باشه ؛ چیزی اذیتش کنه ؛ به خواسته هاش برسه ؛ و

و میدیدم که هر چقدر به سمتی راحتی جسم میرم ؛ به سمت راحتی روح هم کشیده میشم و از اون طرف از خدا فاصله ام زیاد و زیادتر میشه

امسال سال انقلاب علیه خودم هست

سالی که باید دست از راحت طلبی و تنبلی بردارم ؛ دست از روزمرگی گذراندن بردارم .

شاید در پس این انقلاب قله ی پیروزی باشد.

ان شاا.



در هر صورت فروردین 98 هم تموم شد ؛ اگه خوب استفاده میکردم از روزهای زیباش الان حس افسوس و ای وای رفت نداشتم ولی وقتی فقط گذروندم حالا آآهش مونده رو دلم.

واقعا فایده نداره باید تلاش کنم ؛ تغییر کنم


خب اولین حرکتم این بود که میخوام یه کار خوب رو شروع کنم و کار کنم

اونم در راستای کار هنری هستش ؛ عروسک سازی


آخ از لحاظ روحی و معنوی بگم که شدیدا سقوط معنوی داشتم تو این روزای خوب
و در این راستا هم میخوام روزی یک ساعت سخنرانی گوش بدم 
میگن :وقتی آدم گناه میکنه ؛ این گناه باعث میشه عقب گرد بزنه و کند بشه
خودم تجربه کردم شدید ؛ واقعا هم گناه سرعت گیر عجیبیه


یه مدت بو مشکلات زیادی پیش اومد و من هی مدام این مشکلات تو سرم میچرخیدن و باعث میشد که کلا نشاط و سرزندگیمو از دست بدم و حتی کمی افسردگی
خب مشکلات بارشون سنگین بود
ولی چه فایده ؟ وقتی نتونم تو اوج سختی خودمو مدیریت کنم
الان میخوام به اتفاقات فکر نکنم
شاد باشم
زندگی کنم
زن که نشاط نداشته باشه ؛ به نظرم خونه هم افسرده میشه

برم شروع کنم ببینم چی میشه 
بالاخره درست میشم یا نه؟

در زمان هایی که حالم خوبه برای زمان هایی که حالم بده برنامه و دستورالعمل بنویسم. 

در زمانهایی که حالم بده بدون فکر کردن یا بهانه آوردن به کارهایی که قبلا نوشتم عمل کنم. 


کار دیگه ای هم که باید حتما انجام بدم، کار کردن مداومه 

کار دیگه ای اکه دیگه هرگز نباید انجام بدم، تنبلی، تن پروری، یکجا نشینی، وقت به بطالت گذروندن ، بی حالی، بی حوصلگی و غیره است. 


امروز روز فارغ التحصیلی است! ا از امروز به بعد تصمیم بگیرید که 100 درصد مسئولیت زندگی خود را در اختیار بگیرید و تمام عذر و بهانه های خود را از بین ببرید و این حقیقت را بپذیرید که وقتی مسئولیت شخصی انتخاب های خود را می پذیرید از بند انتخاب ها رها خواهید شد. هم اکنون موقع این انتخاب است که کنترل زندگی خویش را به دست بگیرید.


این وبلاگ رو فقط تو میخونی :)

میدونی با وجود تو دیگه نوشتن توی وبلاگ یا هرجای دیگه ای زیاد معنی نداره برام. هرچی میخوام رو به تو میگم . گوش شنوا و محرم رازم تو هستی.

حتی اون قریحه طنز و نوشتن هم مدتهاست پیداش نیست در وجودم. 

کجایی نوشتن کجایی طنز؟ 

یعنی من فقط برای دیگران مینوشتم؟ نمیتونم بپذیرم اینو .

از آذر دیگه به طور عمومی ننوشتم. میشه پنج شش ماه. 

یادم رفته که مینوشتم. 

مخصوصا بعد از اینکه تمام گذشته ی وبلاگی خودم رو پاک کردم. همه مطالب رو پاک کردم. 

میگفتم چه کار بیهوده ای کردم که این همه نوشتم. هنوزم پشیمون نیستم 

این مسیر نوشتن افکار و نوشتن طنمه ها باید برای من اتفاق می افتاد 

همه زندگی در جهت تکامل پیش میره.

کاش بتونم گاه گاهی بازم بنویسم. 

کاش بتونم دوباره یک اثری بوجود بیارم که خودم بارها و بارها از خوندنش لذت ببرم . و خودم به خودم بگم دیدی؟  اینی که کلمات رو قشنگ کنار هم چید تو بودیا ؟ کیف کن برای خودت! 




دلم برای یک وبلاگ نویسی عمیق تنگ شده. 


من خودم رو خورد کردم، خودم رو شکستم، خودم رو نابود کردم 


حالا چی و کی میتونه دوباره من رو بسازه ؟ 


اصلن از کجا معلوم که یه ادم بهتر بسازه؟ 


من دو نفرم. یک نفر که مدام بهم ضربه میزنه و نابودیمو میخواد 

یک نفر هم که مدام میخواد دستم رو بگیره و به فریادم برسه 


وبلاگ مینوشتم و خودشیرینی میکردم و آهنگ گوش میدادم و خوب بود! 


حالا که خودم رو شناختم ، سخته دوباره به اون روزها برگشتن.


اما دلم یهو وبلاگ نویسی و رفت و آمد خواست. 


#خراب بشه این دل. 




این آهنگ ها رو امروز توی پارک ارم شنیدم. خوشم اومد بعد از مدتها از یه آهنگ.







29 سی ساله که تنهام. هیچکس نمیفهمه منو و نیازی هم به فهمیده شدن توسط کسی ندارم. نمیترسم از اینکه سی سال دیگه تنها بمونم. این به نفع خودم و به نفع جهان اطرافمه. امروز به زوج های زیادی دقت کردم. دیدم من اصلن دلم نمیخواد از این لاک تنهایی دربیام. دیدم من آدم زوجبت نیستم. من میتونم به تنهایی خوشبخت باشم. به تنهایی میشه خوشبخت بود. همه معادلاتی که قبلا این قضیه رو به هم میزد تو ذهنم حل شدن. 
تنهایی و تجرد هیچ مشکلی نداره. واقعا دیگه نمیخوام عمرم رو، وقتم رو، ذهنم رو ، اعصابم رو رو با کسی قسمت کنم. به اندازه کافی غرق در مشکلات خودم هستم. اگر قراره من پدر فرزندی باشم، ترجیح میدم نباشم تا دست تقدیر یا سرنوشت یا خدا یا هرچی اونو در جای بهتری به دنیا بیاره نه در کنار من . همانطور که بهتر بود من فرزند اول یک خانواده کم جمعیت باشم نه فرزند آخر یه خانواده پر جمعیت از نوع فقیر. 

+خدایا! هنوز یکی طلب منه . ( 1000 تا طلب تو!)

واقعا و حقیقتا هیچ چیزی توی این دنیا نمیتونه عمق حماقت و گاگولی و نفهمی و سادگی من رو نشون بده 


من یک احمق تمام عیارم و هرچی هم سرم بیاد حمقه. 


خاک عالم تو سر من . خاک تو سرت حیدر و بازهم خاک تو سرت حیدر. 


کی میخوای به خودت بیای و ببینی دور و برت چه خبره؟ 


تا کی تو خواب غفلت میمونی ؟ 

تا کی به این سفاهت و حماقت و بی عقلی و نفهمی ادامه میدی؟


قبل از عید برنامه های زیادی نوشتم برای انجام دادن در فصل بهار! برم موتور، برم تدریس، برم فلانجا برم بهمان جا. 

به علت اون 40 و خورده ای روزی که رفتم مغازه و فاصله افتاد بین کارهام و زنده شدن حس امید دوباره برای اپلای کردن .تقریبا اکثرشون ناتمام موندند. ترجمه رو رفتم سراغش، دیدم خیلی ضعیفم و ابتدای راه، تدریس رو اونقدر عقب انداختم که تایم امتحانات تموم شد! و بقیه موارد هم همینطور. یه موتورش مونده که کلاس های عملیش تازه از یه هفته دیگه شروع میشه، معلوم نیست دوماه بعد بتونم گواهینامه اش رو داشته باشم.

و فعلا تنها گزینه ی روی میزم اپلای هست که باید سخت براش کار کنم ولی من شل هم براش کار نمیکنم. در هفته دوساعت وقت میزارم اونم به صورت جوگیرانه و یه حرکتی میزنم قشنگ احساس میکنم فقط باید یکی باشه دنبالم با چوب( استادم دقیقا) و هی بگه حیدر اینکارو کردی؟ اون فایل رو آماده کردی؟ یه پروسه زمانبر و عجیبه که نیاز به برنامه ریزی داره ولی من افتان و خیزان دنبالشم فقط .اینه داستان ما. و این افتان و خیزان هم قطعا ره به جایی نمیبره. 


کلا یکی دو هفته است افسردگی گرفتم. واقعا افسرده ام. اما بازم سطحی . یعنی با 5 دقیقه ورزش و بعدشم گرفتن یه دوش حالم مساعد میشه که بشینم پای کار، بعد از اون کافیه دو ساعت کار مفید انجام بدم و یه گزارشی رو تهیه کنم، کیفم کوک میشه و حالم خوب. افسردگی منم فکر کنم یه جور تمارض ناخودآگاه روحم باشه برای اینکه من رو به حرکت وادار کنه.


دوست داشتن یه آدم میشه رمانتیک هم نباشه.
من واقعا دوستت دارم. 

من رفته بودم انجمن 
گفتن که نباید یه رابطه دوستی داشته باشی اگه میخوای بیا اینجا 
کرش کردم. رنگ باختم. 
بعدش من کات کردم 
و داشتم دیوونه میشدم به خاطر اینکه با تو وارد یه بازی عاطفی شده بودم. به خاطر اینکه اولین بارم بود. به خاطر اینکه بی تجربه بودم. به خاطر اینکه بودن ما مثل نبودن های دیگران بود ولی ما زیاد روش حساب باز کرده بودیم

 اونقدر هضم کاری که کرده بودم و "دوستت دارم" هایی که بدون پشتوانه برات خرح کرده بودم برام سخت بود که رفتم ایلام . رفتم چون آدم ضربه زدن به کسی نبودم. چون اهل سرکار گذاشتن کسی نبودم و حالا اتفاقی بود که افتاده بود، حالم وحشتناک بد بود! فکرر میکردم به تو ضربه زدم ، در حالی که نزده بودم. حتی اگه تو همین الان هم قبول نکنی این حرف رو. 

تو هم هیچ رقمه کوتاه نمیومدی و هرچی در چنته داشتی سر من خالی کردی! 
بعدش دوباره تو تلگرام حرف زدیم، قرار شد فقط رفیق باشیم. دوست باشیم نه رمانتیک. یادته؟ 

اولین بار که همدیگه رو دیدیم، توی ولیعصر رو یادته ؟ 


قرار بود فقط رفیق باشیم ها. 
من به عنوان هدیه یه زنجیر بهت دادم. 
میتونستیم همونجا فقط دوست باشیم . چون یه هدیه دوستانه بود فقط.
وقتی رسیدی خونه ازش یه قلب درست کردی! و عکسشو گذاشتی وبلاگ . تعجب کردم ،منطقا نمیخواستم اینجوری بشه! اما دلم فقط همینو میخواست 

من میدونستم نباید رابطه مون رو رمانتیک کنیم. از این کار تعجب کردم اما جلوش رو نگرفتم. چون اینجوری بیشتر خوش میگذشت. در واقع اراده ای برای این کار نداشتم. در واقع خودم هم میخواستم رمانتیک باشیم. در واقع دلم رو زدم به دریا. 

روز بعدش رفتیم پارک ارم، اونجا دست همو گرفتیم. شیطونیش از طرف تو بودها! اما منم از خدا خواسته بودم.نه نگفتم. دیگه یادم رفت چی میخواستم و حالا داره چی میشه.  قدم زدیم باهم و خوش میگذشت.
 
بعدش رفتیم روی اون نیمکته نشستیم توی کافه بلوار! 
بغض کردی گریه کردی برای پایان نامعلوم رابطه مون. برای اینکه حس میکردی من به یه دختر دیگه فکر میکردم. گفتی متنفرم از اون اسم! 

بعدش اتفاقهایی افتاد . 

چندین بار با هم بگو مگو داشتیم. همه اش سر سوء تفاهم ها بود. 
چندین بار کات کردیم و بازم به همدیگه این فرصت رو دادیم که برگردیم به این رابطه . 


همه ی این تجربیات ارزشش رو داشت. 
ما بهترین رابطه ی دنیا رو داشتیم چون به شناخت خودمون از خودمون کمک کرد. شاید نتونی درکش کنی این جمله رو. شعار و حرف مفت نیست این واقعیته. تو به یه رابطه نیاز داشتی تا خودت رو به خودت بشناسونه. منم  همینطور، به یه رابطه نیاز داشتم تا خودم رو به خودم بشناسونه. 
ما بردیم. برنده شدیم. 

ناراحت بودی از اینکه فکر میکردی من تورو به عنوان یار تمرینی انتخاب کردم و به قول خودت جدی نبودم! اما بعدها مطمئنن از این قضیه خوشحال میشی. چون من یار تمرینی بدی نبودم. آزارهایی که از ناحیه من بهت رسیده، از نوع مفید بوده. همینطور از طرف تو.


حال بدیهام کاملا سطحی شده . 


یعنی اصولا دیگه به عمق حال بد نمیرم. 


حس میکنم نسبت بهش سِر شدم. 


همونقدر زود ناراحت میشم، به همون سادگی هم میتونم شاد بشم از نو.  


این خیلی خوبه. 


من واقعا با تمام دردهام، با تمام مشکلات، تفکرات و و و . آدم خوشبخت و همه چی تمامی محسوب میشم. 


اگر تلاش مضاعفی کنم برای یه زندگی بهتر، میشم خوشبخت ترین آدم دنیا . 


نمیشه از این غافل شد که گاهی بد میشم، عصبی میشم، خشن میشم، غرغرو میشم و کلا میرم تو مود بدم. 


اما در مجموع سن و سالم به من تجربه بسیار گرانبها و ارزشمندی داده . 


واقعا تا چندسال پیش احساس بچه بودن میکردم. اما نمیدونم از کی اینجوری شد که احساس حضور در جماعت بزرگترها رو دارم. 


من بزرگ شدم. من توانایی های زیادی کسب کردم. و این روند ادامه داره هنوز. 


احساس پشمکی از نوع ابرهای سفید کومولوس که خیلی وقتها دارم فکر کنم به این مربوط میشه که اونقدر زندگی گذشته ی من غیردوست داشتنی بوده که حالا کلا همه چی خوبه! 

دیگه ببین چقدر گند بوده همه چی که حالا خوبه  . 


دقیقا مثل یه آدم ورشکسته به دنیا اومدم که 150 تا چک ریز و درشت دست مردم داره. چک های ریز رو پاس کرده، الان رسیده به دو سه تا چک درشت! همین ها رو اگه پاس کنه میشه ثروتمندترین آدم دنیا. 


این آهنگ رو خیلی دوست دارم  

وای من، داره عشق میریزه از طرز نگاه های من، جای من خالیه پیشت یار زیبای من، بگو من عشق تو بودم. !


هیچی بهتر از این نیست که آدم تکلیفش با خودش روشن باشه. 


پیاده روی دیروزم در پارک ارم، سیگارهایی که کشیدم، تجربه ای که کسب کردم . ارزشمند بود خیلی . 


شطرنج مثل زندگیه 


در ابتدای بازی نمیدونی استراتژی درست بازی کردن رو! 

نمیدونی چیکار باید بکنی

باید بازی شروع بشه 

حرکات حریف رو ببینی بعد تصمیم بگیری چه حرکتی درسته.

فقط در موقعیت های واقعی میتونی تصمیم بگیری چیکار کنی

وقتی بازی شروع نشده، فقط خط مشی ها رو میدونی، همین. 


از ایران میرم .


از ساعتی که بیدار شدم، تقریبا یه سره پای لپتاپم، از 12 ظهر تا 2 نصفه شب میشه 14 ساعت. شاید 10 ساعت از این تایم رو مفید به کارم پرداختم. 

هنوز خسته نشدم. 

کنجکاوانه در پی نتیجه هستم.  و حس الانم اینه که دارم درست کار میکنم، در موقعیت درستی هستم  . 


میخوام از این کار نتیجه بگیرم. مثل روزهایی که برای کنکور درس میخوندم و فقط درس میخوندم. 

اونجا نتیجه نگرفتم . اینجا میخوام بگیرم.


تو آینه به خودم نگاه میکنم ، خوشگل شدم خیلی. 


آقای واتسون موسس شرکت IBM  میگه: راه رسیدن به موفقیت، چند برابر کردن میزان شکست هایمان است! 


ادیسون مخترع لامپ و 1092 اختراع دیگر میگوید : من یاد گرفتم که لامپ از این 1000 تا روشی که من امتحان کردم روشن نمیشود، حتما یک روش دیگه ای داره! 



حیدرجان ،جان جانان (موسس هیچ شرکتی، مخترع هیچ دستگاهی، خالق هیچ اثری.) نظر مخالفی با اینها دارد !!! او میگوید:


 راه رسیدن به موفقیت این است که فقط یکبار، نهایتا چند بار که تلاش کردم بایییییدددددد نتیجه بدهد! اگر ندهد من قهر میکنم !


یه تیکه از حرفهای آریا عظیمی نژاد رو میشنیدم یه جمله گفت که حس کردم نیاز داشتم بهش 


گفت وارد موسیقی شدم، روزهای سختی رو گذروندم، 7 سال بدون دیده شدن، شنواییم رو از دست دادم و .، اما یه قولی به خودم دادم، فقط همین کاری که دارم میکنم رو انجام بدم و کل تلاشم رو بزارم اینجا . 


این دقیقا مشکل منه که روی یک کار تمرکز نمیکنم و تمرکز نکردم روی یک کار، یعنی به نتیجه نرسیدن در هیچ کاری. 


هرکدوم از کارهایی که من بازشون کردم رو اگر فقط روی همونا تمرکز میکردم الان به چیزی که میخواستم رسیده بودم 


برنامه نویسی

تدریس 

مهندس شدن 

نویسنده شدن 

اپلای 

طراحی صنعتی

ترجمه  . 



مشکل من از این شاخه به اون شاخه پریدنه. 

الان هدفم واضحه دیگه . اپلای کردن. رفتن از ایران و تحصیل دکترا در اروپا یا کانادا یا استرالیا. 


دیگه کل وقتم رو فقط رو همین میزارم . .


ادامه دادن به یک اشتباه عین حماقته. 


امشب به طور قطع پایان این رابطه رو اعلام میکنم. 


دلایل شخصی خودمو داشتم برای کش دادنش. 


ولی الان هیچ دلیل دیگه ای برای بودن تو این رابطه نمیبینم . 


هیچ اتفاقی هم قرار نیست بیوفته برای من یا برای تو وقتی سه ساعت روزانه چت نکنیم.  اگرم بخواد ببوفته، رابطه ی ده درصدی بزرخ گونه ی مسخره ما جلوش رو نمیگیره. 


پس اونی که اول خارج میشه منم. من میرم پی زندگی خودم و هیچوقت هم دوباره نمیام سراغت. 

خلاص 




معنیِ واقعی کلمه ها ،خود واژه هانیستن بنظرم.پشت کلمه ها
وجمله ها‌ معناهای قابل اعتمادتر‌و‌اصیل تری قایم شده .اون روز تو دفتریادداشتم نوشتم.صبح از خواب بیدارشدم و نوشتم
 نیست،رفته.
معنای این جمله  امروزسه ساله شد
گفتم رفته وزدم زیرگریه.فحش دادم،بیشترگریه کردم،.بعدگفتم به درک که رفته خب چیکارکنم.بعددلم تنگ ش میشد یهو.و خطرناک ترین لحظه هار‌و باخودم داشتم.میگفتی حل میشه،یادت میره،میری پی زندگیت.
حل شد،تو وجودم حل شد نبودنش ،تو کل مغزم پیچید نبودن ش،بوی نبودنش،طعم نبودنش.رفتم پی زندگیم.زندگی که هرروزش عادی.انقد عادی که با کمترین تغییری هول برم میداره.جا میزنم.میام خونه.میرم تو اتاق.میشم‌عادی ترین بنده ی خدا.
اون روز که برات نوشتم دوست دارم. نشد که این دوتا کلمه چیزی رو بهت بفهمونن. داشتم از‌تپش قلبم دیوونه میشدم،دستام یخ کرده بود،خطرناک ترین اشتیاقی بود که تابحال تجربه کرده بودم.


در گذرگاهِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم

در گذرگاهِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم

در گذرگاهِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم.


نیلوفر و باران در تو بود

خنجر و فریادی در من،

فواره و رؤیا در تو بود

تالاب و سیاهی در من.


در گذرگاهت سرودی دیگرگونه آغاز کردم.


شاملو


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


کمی تا اندکی تنبل شناخته میشم

حالا وای به روزی که دعوا باشه یا اینکه حال روحیم خوب نباشه

از این سر اپن تا اون سرش از ظرف پوشیده شده

سینک که بدتر از اپن

و در کل همه کارها رو هم انباشته میشه

برنامه ریزی که دیگه هیچی


حدود 10 روز انگار از زندگیم بی خبر بودم
ولی امروز بالاخره نشستم یه برنامه ای برا روزهام چیدم

این برنامه دارای بعدهای زیادیس که باید خودمو مم به اجرا کردنش کنم.
البته اگه بتونم قید فضای مجازی رو کمی بزنم.

کلا تغییر کردن سخته ، ولی امان از روزی که تصمیم میگیری تغییر کنی ؛ انگار همه دارن باهات مبارزه میکنن که منصرف بشی.
ولی من میخوام تغییر کنم.
و اولیش اینه: خودمو مم به اجرای برنامه کنم.


 بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.


بعد از چند روز دعوا و قهر بالاخره آشتی کردیم.

تو این دعوا خیلی حرفها زده شد و بی حرمتی شد

من میگم: هر دعوایی یک قدم پیش میره به سمت نابودی حرمت ها


به خودم و گذشته ام که فکر میکنم از الان خودم خجالت میکشم

من همونی نبودم که میگفتم احترام
عزت
اقتدار مرد
من همونی بودم که شعار دوستی خانواده میدادم
و.
چقدر شعار و حرف زدم
ولی حالا که باید عمل کنم ؛ تاب کوچکترین مسئله رو ندارم.
من دختری بودم که به خیال خودم داشتم سخت بار میومدم که روزای همسری پرباری داشته باشم
ولی چقدر خودخواه شدم

خدایا به کجا دارم میرم؟
کمکم کن
داغونم


یادگیری UI با بازی

اینکه به طور دقیق UI/UX چی هست و به چه دردی میخوره مطلب بسیار گسترده ایه که هدف اصلی این نوشته نیست، اما اگر بخواهم به طور کوتاه توضیح بدم، مفاهیم این حوزه به این  دلیل انجام میشود که در نهایت کاربر با رضایت از سایت ما خارج شود و ما هم به هدف مورد نظری که سایت برای اون طراحی شده نزدیک بشویم. در این بین نکاتی وجود داره که به راحتی قابل دیدن نیست و اگرچه در صورت نبود آن‌ها سایت به مشکل برنمیخورد اما وجود آن تاثیر خوبی روی کاربران ما خواهد گذاشت.(حتی اگر خودشان متوجه نشوند!)

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها